به روزنامه اینترنتی اباصالح علیه السلام خوش آمدید
.persianblog'">
او برای مهدیه «کافی» بود - روزنامه اینترنتی عصرظهور
بیست تیر ماه سالگرد شهادت شیخ احمد کافی
نبودنش تو را یاد بودنش می اندازد
تا حالا شده نبودن کسی تو را یاد بودنش بیندازد! شاید کسانی که او را دیده اند این حس را تجربه کرده باشند و حالا نبودنش آنها را بیشتر یاد بودنش بیندازد. این را به راحتی می توانی امتحان کنی یک روز به اطراف مهدیه تهران برو، از کاسب های قدیمی و همسایه های قدیمی شیخ احمد سؤال کن خودت بهتر متوجه می شوی. وقتی جواب های آنها را می شنوی می بینی که کافی همین جا و در همین محله و پیش آنها زندگی کرده و حالا هر وقت که از کوچه عبور می کنند و هر وقت که از مهدیه کمیل یا ندبه پخش می شود با نبودن او یاد بودنش می افتند. شیخ احمد ضیافتی کافی خرداد ۱۳۱۵ در مشهد به دنیا آمد، پدرش حاج میرزا محمد بود و پدربزرگش از علمای یزد که روزی به قصد زیارت به مشهد رفت و در آنجا ساکن شد. شیخ احمد طی رفت و آمد هایی به تهران، تصمیم گرفت، ساکن پایتخت شود در نتیجه زمستان سال ۱۳۴۲ به تهران آمد و به پیشنهاد حسن اعلمیان خانه ای در قنات آباد اجاره کرد و حدود یک سال و نیم آنجا ساکن بود. بعد از آن خانه ای در کوچه درخشان روبروی مهدیه تهران خرید و آن موقع بود که مرد مشهدی کافی، تهرانی شد. کافی با برگزاری مراسم و جلسات وعظ، ندبه و کمیل فعالیت خود را در تهران آغاز کرد که در ابتدا این فعالیت ها به طور سیار در منزل علاقه مندان برگزار می شد ولی بعد از اینکه در کوچه درخشان، خانه خرید آن را مکانی برای اجرای چنین برنامه هایی اختصاص داد و استقبال مردم از آن برنامه ها آنقدر زیاد بود که عموماً با کمبود جا مواجه می شد و به همین دلیل باعث شد که تصمیم به تأسیس مهدیه بگیرد. او از استادش آیت الله مدنی در این باره کمک خواست و استاد به او پیشنهاد کرد که با بچه های هیئت المهدی به جمکران برود و در این باره از امام زمان یاری بخواهد کافی چنین کرد و یک هفته بعد از این ماجرا مالک اصلی زمین حاضر به فروش آن شد و اینگونه بود که مهدیه با کمک های بی دریغ مردم ساخته شد. کافی به تنهایی یک کمیته امداد و جهاد سازندگی در مکتب شیخ احمد افراد زیادی شاگردی می کردند شاید جالب باشد که بدانی حاج محسن و حاج مرتضی طاهری هر دو از شاگردان، حاج آقا کافی بوده اند و هفت سال شاگردی او را برای خود افتخار بزرگی می دانند. وقتی با حاج محسن طاهری به گفت وگو می نشینیم درباره کافی اینچنین می گوید: اولین آشنایی ما به سال ۱۳۵۰ بر می گردد آن موقع حدود ده سال داشتم و مداح هیئتی در محله خودمان بودم. یکی از همسایه هایمان به پدرم پیشنهاد کرد که بچه ها را پیش شیخ احمد ببر تا در آنجا برنامه اجرا کنند. به خانه حاج آقا که در کوچه درخشان بود رفتیم تا برای استاد بخوانیم. بعد از اینکه حاج آقا صحبتش تمام شد به او گفتند این بچه ها مداحی می کنند و حاج آقا خیلی گرم و با صفا از ما استقبال کرد و گفت بخوانید؛ من هم شروع کردم و از امام زمان (عج) خواندم. آقا مرتضی هم همین طور بعد از آن حاج آقا برای تشویق یک کتاب اعیان الشیعه جبل عاملی به ما دادند که داخل آن هم مقداری پول گذاشته بودند. و این اولین آشنایی ما با حاج آقا بود که از آن به بعد در برنامه هایش ما پای منبر می نشستیم و وقتی به قسمت هایی از ندبه و کمیل می رسیدند به ما اشاره می کردند و بعد ما ادامه می دادیم و می خواندیم. او نفس سالمی داشت و چون مرد عمل بود؛ مردم شیفته او بودند. برای مردم این خیلی جالب بود که دو تا بچه می آمدند و در برنامه حاج کافی می خوانند. من تا سال ۵۷ در محضرشان بودم که در این مدت سفرهای مختلف داخلی و خارجی با هم رفتیم به عنوان مثال سال ۱۳۵۴ با هم برای دیدن امام موسی صدر به لبنان رفتیم که برای من خیلی جالب بود آن وقتی که مهدیه ساخته شد بوسیله یک هیئت مدیره که متشکل از شانزده نفر بود اداره می شد که یکی از آنها شیخ احمد کافی بود، که به عنوان اهرم فرهنگی عمل می کرد او خود یک کمیته امداد و جهادسازندگی کامل بود. او همیشه در بیرونی منزلش می نشست و مردم به او مراجعه می کردند و مشکلاتشان را می گفتند. مرحوم کافی نیز از طریق گروه تحقیقی که داشت مشکلات مردم را پیگیری می کرد و اگر می دید نیازمندند پس از تشکیل پرونده به آن خانواده کمک می کرد. او همیشه می گفت: ما به مردم می گوییم که کمکتان می کنیم ولی از کجا، فقط خدا خودش می داند. چون حاج آقا شغل خاصی نداشت که منبع درآمد داشته باشد فقط منبر می رفت چون نفس سالمی داشت و نفس گرمی داشت مردم تا می شنیدند که می خواهد به کسی کمک کند یا برای جایی پول لازم است بدون درنگ کمک می کردند. مرحوم کافی لحن خاصی داشتند من زمزمه ها و لحنم را از ایشان گرفتم و شاید به جرئت بتوان گفت پایه گذار ندبه های صبح جمعه حاج آقا بود. وی آن موقع در سخنرانی هایش به حکومت انتقاد می کرد و معمولاً این کار را در لفافه و در قالب طنز انجام می داد یادم می آید یک بار که در مشهد سخنرانی می کردند متوجه شدند که یک گربه از روی نرده ها در حال رد شدن است پس، رو به گربه کرد و گفت: «آی گربه آمدی حرف مرا ببری پس هر چه من می گم ببر و بگو!» چون آن موقع کسی جرئت حرف زدن نداشت و حاجی هم به خاطر انتقادهایی که به رژیم می کرد ممنوع المنبر شد و زندان رفت و بعد هم به ایلام تبعید شد. او همیشه به جشن نیمه شعبان خیلی بها می داد و برایش حسابی تدارک می دید به عنوان مثال سه شب جشن می گرفت، به حاج اصغر آجیل فروش سفارش نان خامه ای می داد و چراغانی می کرد همیشه هم به دیگران توصیه می کرد که لباس نو و تمیزتان را بپوشید و یک برنامه سرود خوانی هم داشت که به این شکل شروع می شد:
قدولدالحجه ابن العسگری/ فبشرالشیعه الاثنی العشری
این سرود را هنوز دارم خیلی زیبا بود. چون ایشان تأکید داشت این جشن ها باشکوه باشد و مهدیه خیلی بزرگ بود بنابراین نیمه شعبان آنجا برگزار می شد و در آن شب مسابقه، سخنرانی و خلاصه برنامه های متنوع برگزار می کرد و خیلی وقت می گذاشت و زحمت می کشید. یادم می آید در عظیمیه کرج فردی بود که یک مجموعه ای به شکل پارک شادی های الان داشت با این تفاوت که آن موقع آنجا مرکز فساد بود ودر برنامه حاج آقا کافی که در مسجد کارخانه قند بود (شب اربعین) شرکت کرد. اطرافیان به حاج آقا اشاره کردند که همچین کسی آمده آن شب حاج آقا هر چی آیه و حدیث می توانست گفت ولی دید که تأثیر آنچنانی نکرده. بعد از برنامه آن شخص را پیش حاج آقا آوردند. حاج آقا توسلی کرد و خیلی صمیمی رو به او کرد و گفت: جلال، امام حسین(ع) یک حر داشت تو بیا امسال حر امام حسین(ع) باش. بدن جلال به شدت لرزید و واقعاً منقلب شد و تا مدتی حال عادی نداشت؛ بعد برگشت به حاجی گفت: شما بگو چه کار کنم. حاجی گفت: تعطیل کن. او به فکر فرو رفت و بعد گفت: من بدهکارم اگر این کار را بکنم دیگر منبع درآمدی ندارم که بتوانم زندگی ام را بچرخانم. خدا درست می کنه». صبح جمعه هم بعد از خواندن ندبه مردم را سوار اتوبوس کرد و همه را برد عظیمیه کرج و آنجا را پاک سازی کرد. خودش جلوتر از همه بود. تمام وسایل لهو و لعب را شکست و با کمک مردم آنجا تطهیر کرد و مراسمی برگزار کرد و نماز جماعت را خواند. از قبل هم به آقا جلال گفته بود غدا درست کند او هم تدارک دیده بود و خود حاج آقا اولین نفر رفت آنجا، پول داد و غذا خرید و مردم هم که همراه او آمده بودند همه همین کار را کردند. آقای طاهری در انتهای صحبت هایش اینچنین می گوید: خیلی از بچه جبهه ای ها با مرحوم کافی آشنا و گرمای صحبت های او را چشیده بودند و این درد دین بود که همه آنها را به جبهه کشاند. کافی فراموش شدنی نیست تا ندبه و جمکران و نوای یا بن الحسن العسگری هست؛ یاد کافی هم هست. من همیشه وقتی در فراز دعاهایی که می خوانم یاد مرحوم پدرم می کنم یاد استاد خودم حاج آقا کافی هم می افتم و نام او را هم ذکر می کنم چون واقعاً به گردن من حق دارند. علمداری موتورفروش که آن موقع یک شاگرد نجار بوده در مورد کافی می گوید: حاج آقا کوچک و بزرگ را با یک چشم می دید و به همه احترام می گذاشت. خود حاج آقا آن موقع که مهدیه را درست می کردند بالای سر کار بودند. خاطره ای که همیشه از او در ذهن من مانده صداقتی است که داشت و فکر می کنم همین باعث شده بود که مردم پول هایی که نذر می کردند خیلی راحت در اختیارش می گذاشتند تا او صرف کارهایی که صلاح می دید، بکند. وقتی درباره حاج آقا کافی می پرسی، خاطرات بسیاری در ذهن ها جرقه می زند. مثل حکایت آن پسر مسیحی که مسلمان می شود و حاج آقا برای او یک کار در شرکت ایران ناسیونال با حقوق ۶۰۰تومان پیدا می کند، تا مشکل معیشتی او حل شود و یا... شاید حالا متوجه شده باشی که چطور نبودن کسی می تواند تو را یاد بودنش بیندازد منبع:همشهری جمعه۱۷تیر۸۴-صفحه خیمه. ¤ نویسنده:منتظر |
مدیریت وبلاگ شناسنامه پست الکترونیک کل بازدیدها:26827 بازدیدامروز:0 |
لوگوی دوستان من |
|
درباره من |
لوگوی وبلاگ |
|
اشتراک در خبرنامه |
جستجو |
بایگانی شده ها |
خرداد84 |
|