به روزنامه اینترنتی اباصالح علیه السلام خوش آمدید

تاثیر مذهب بر سیاست خارجی آمریکا - روزنامه اینترنتی عصرظهور سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.persianblog'">

تاثیر مذهب بر سیاست خارجی آمریکا - روزنامه اینترنتی عصرظهور

شنبه 84/3/21 :: ساعت 10:17 صبح
ماموریت برای دگرگونی جهان
سخنرانی های بوش از نظر تعداد اشاره های وی به خداوند فراتر از سخنرانی های اسلاف وی است اما اینکه یک رئیس جمهوری آمریکا نقش این ملت را با عبارات مذهبی توصیف کند چیز غیر عادی نیست

001818.jpg

مترجم: وحیدرضا نعیمی
بسیاری از اعضای راست مسیحی در آمریکا به نوعی به تفکر پروتستانی هزاره سلطنت مسیح پایبند هستند که جان نلسون داربی در سال 1859 با خود از انگلیس به آمریکا آورد. داربی معتقد بود که دوره پس از مصلوب شدن مسیح تا آخرالزمان یک پرانتز است. آخرالزمان با بازگشت ناگهانی مسیح برای بردن ایمان آورندگان راستین به بهشت آغاز خواهد شد. این مسیحیان نمونه از 7 سال جنگ خونین در امان خواهند بود که در اسرائیل درخواهد گرفت، یعنی جایی که یهودیان مدعی مالکیت آن هستند. در پایان 7 سال، عیسی (ع) بازمی گردد تا شیطان را در نبرد آرماگدون شکست دهد و پس از آن هزار سال سلطنت وی آغاز می شود. مسیحیانی که این نظریه را باور داشتند، معتقد بودند وظیفه اصلی آنان در زمین این است که زندگی نمونه ای داشته باشند تا پیش ازجنگ توسط مسیح فراخوانده شوند. در بخش اعظم قرن اخیر، بسیاری از آنان از سیاست پرهیز و گوشه چشمی به سیاست خارجی داشتند، به جز اسرائیل که قویا خواهان بازگشت یهودیان به آن هستند. حتی اکنون که بسیاری از آنان با هدف مقابله با تهدید سکولار نسبت به ایمان خود وارد سیاست شده اند، همچنان اهداف محدودی را در سیاست خارجی تعقیب می کنند که متمرکز بر اسرائیل است. بخش اعظم راست مسیحی از جنگ با عراق حمایت کردند نه به دلیل گسترش دموکراسی در خاورمیانه، بلکه دقیقا به این علت که صدام حسین اسرائیل را تهدید کرده بود. آنان مصمم هستند جهت آماده شدن برای فرا رسیدن آخرالزمان از اسرائیل محافظت کنند. در مطلبی که در پی می آید و برگرفته از کتاب اشتباه امپراتوری، بچه جورج دبلیو بوش می توانست از تئودور روزولت و وودرو ویلسون بیاموزد (۲۰۰۴) نوشته جان بی جادیس است، خلاصه ای از نفوذ این تفکر در سیاست خارجی آمریکا در دوره های مختلف ارائه شده است. آگاهی از نظریات راست مسیحی در آمریکا چشم انداز جدیدی را در مورد پیش زمینه گفتمان بوش و سایر سیاستمداران کشور می گشاید. پاره ای اعتقادات سیاستمداران فعلی آمریکایی از جمله باور به تغییر عظیم به جای تغییر تدریجی و دوپارگی مطلق و گسترش دموکراسی و آزادی در پرتو این تفکر معنای جدیدی می یابد.


سخنرانی مراسم تحلیف دومین دوره ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش تقریبا تماما به توجیه سیاست خارجی وی اختصاص یافته بود و مانند سایر سخنرانی های وی در مورد سیاست خارجی، پر بود از اشاره هایی به فراخوانده شدن یا دادن ماموریت به آمریکا توسط آفریدگار بهشت و نگارنده آزادی. بوش اعلام کرد تاریخ آمریکا جهت آشکاری دارد که آزادی و نگارنده آزادی تعیین کرده است.
سخنرانی های بوش از نظر تعداد اشاره های وی به خداوند فراتر از سخنرانی های اسلاف وی است، اما اینکه یک رئیس جمهوری آمریکا نقش این ملت را با عبارات مذهبی توصیف کند، چیز غیر عادی نیست. جان آدامز در سخنرانی تحلیف خود از مشیت الهی قاطع سپاسگزاری کرد که به طور چشمگیری کشورش را از ابتدا محافظت کرده بود. در سال 1919، وودرو ویلسون وعده داد آمریکا با حمایت از مجمع ملل، پیشتاز رستگاری جهان خواهد شد. در خلال جنگ جهانی دوم، روزولت در پیام سال 1942 خود به کنگره اعلام کرد: ما از جانب خود می کوشیم به میراث الهی وفادار باشیم. و بسیاری از مقامات آمریکایی به همان ماموریتی اشاره کرده اند که بوش در سخنرانی تحلیف خود ذکر کرد - اینکه ایالات متحده را خداوند برای تحقق گسترش آزادی در سراسر جهان ماموریت داده است. با این حال، آنچه رئیس جمهورهای آمریکا را از هم متمایز می کند، آن است که چگونه هر کدام این دستور مذهبی را در مورد رخدادها اعمال کرده اند. لحظات دشوارتر آمریکا هنگامی بوده است که اجازه داد مفاهیم مذهبی نه فقط اهداف غایی را تعیین کنند، بلکه بر چگونگی فهم آن از جهان واقعی که این اهداف باید در آن محقق شود، تاثیر گذارند.
چارچوب فهم
سه موضوع مرتبط را می توان به طور منظم در سخنرانی های بوش در مورد سیاست خارجی دید که ریشه در گذشته مذهبی آمریکا دارد و در سراسر تاریخ آن ابراز شده است. نخست این موضوع است که ایالات متحده ملت برگزیده است. این اندیشه را می توان در کلام آبراهام لینکلن آخرین و بهترین امید زمین تا عبارت ملت اجتناب ناپذیر مادلین آلبرایت، وزیر خارجه سابق دید.
دومی این اندیشه است که آمریکا ماموریت یا فراخوانی برای دگرگونی جهان دارد. در خلال بحث در مورد انضمام فیلیپین، سناتور آلبرت بوریج اعلام کرد که خداوند مردم آمریکا را ملت برگزیده خود قرار داده است تا در پایان پیشگام رستگاری جهان باشد. ریچارد نیکسون در جریان مبارزات انتخاباتی در سال 1960 گفت: آمریکا 180 سال پیش وارد این جهان شد نه فقط برای آنکه برای خودمان آزادی داشته باشیم، بلکه برای آنکه آن را به سراسر جهان ببریم. و البته جورج دبلیو بوش در آوریل 2004 اعلام کرد: در مقام بزرگترین قدرت بر پهنه زمین، وظیفه داریم به گسترش آزادی کمک کنیم... این کاری است که بر دوش ما نهاده شده است تا آنجا که به من مربوط می شود.
سومین اندیشه این است که در اجرای این ماموریت، آمریکا نماینده نیروهای خیردر برابر شر است. فرانکلین روزولت در توصیف جنگ با آلمان و اپن در جنگ جهانی دوم گفت: هرگز آشتی موفقیت آمیزی بین خیر و شر وجود نداشته است - نمی تواند وجود داشته باشد. جورج دبلیو بوش در سخنرانی خود در دانشکده نظامی وست پیونت در مه 2003 گفت: ما در نزاع بین خیر و شر قرار داریم و آمریکا شر را بین خواهد برد.
این افکار روی هم رفته یک چارچوب فهم را تشکیل می دهد که راهنمای بسیاری از آمریکایی ها - صرف نظر از ایمان مذهبی یا فقدان آن - در مورد نقش آمریکا در جهان بوده است. عبارات این چارچوب یعنی چه نوع جهانی را آمریکا می خواهد ایجاد کند و چه کسی مانع می شود، در طول دو قرن و 25 سال گذشته تغییر کرده است. مثلا نسل نخست آمریکا سرگرم ایجاد چیزی بود که جفرسون آن را امپراتوری آزادی نامید که در برابر مخالفت استبداد دنیای قدیم قرار می گرفت. دموکرات های جکسونی می خواستند تمدن مسیحی را در برابر وحشی ها بسازند. نسل تئودور روزولت در پی گسترش تمدن انگلوساکسون در برابر بربرها و وحشی ها بود. ویلسون و جانشینان وی می خواستند نظم دموکراتیک جهانی را علیه آلمان، امپراتوری، فاشیسم و کمونیسم صورت دهند، اما چارچوب اساسی ملتی برگزیده که در پی دگرگونی جهان است، باقی مانده است.
تاریخ به ما چه می آموزد
روشن است که این چارچوب همه دلایلی را که باعث می شود آمریکا یک سیاست خارجی را بر دیگری ترجیح دهد و انتخاب کند، دربرنمی گیرد. سیاستگذاران آمریکایی گاه صرفا به دفاع - مثلا پس از حملات 11 سپتامبر 2001 - ونیز به دلایل بزرگتر اقتصادی یا ئوپلتیک پرداخته اند. به قول یک مقام وزارت خارجه آمریکا قبل از تهاجم به عراق اگر تولید اصلی خلیج فارس به جای نفت، پرتقال چینی بود، کاخ سفید احتمالا تصمیم نمی گرفت وارد جنگ با عراق شود و گاه مانند جنگهای با سرخپوستان در قرن نوزدهم، مذهب فقط پس از انجام عمل برای توجیه اقداماتی به کار می رفت که آشکارا بر اساس انگیزه های کاملا متفاوتی صورت گرفته بود. اما در مسائل عمده مربوط به جنگ و صلح - مانند تصمیم به انضمام فیلیپین یا ورود به جنگ در سالهای 1917 یا 1941 - اندیشه ملت برگزیده در تلاش برای دگرگونی جهان علیه شر نقش مهمی داشته است. بوش و سایر مقامات آمریکایی با اعلام اینکه ماموریتی توسط خداوند بر دوش آمریکاییان قرار گرفته است، این چارچوب را به گونه ای تعریف کرده اند که آشکارا زبان مذهبی دارد، اما این چارچوب از دو جنبه مهم دیگر نیز مذهبی است. نخست این چارچوب ریشه در اعتقاد پروتستان ها به هزاره سلطنت مسیح (Millennialism) دارد که در قرن هفدهم از انگلیس و هلند وارد آمریکا شد. پیورتین های انگلیسی اصلا اعتقاد داشتند که انگلیس، اسرائیل جدید می شود یعنی مغز هزاره سلطنت مسیح و نبرد حساس آرماگدون که در باب مکاشفات یوحنا در انجیل پیش بینی شده است، اما پس از شکست انقلاب الیور کرامول در سال 1658، آنان امید تازه خود را به آمریکا بستند که پیورتین ها در آن ساکن می شدند. مثلا روایت جانتان ادواردز در سالهای دهه 1740 از هزاره سلطنت مسیح در آمریکا اینگونه است که طلوع یا دست کم مقدمه آن کار باشکوه خدا در آمریکا خواهد بود.
در اواخر قرن هجدهم، بنیانگذاران آمریکا این مفهوم انجیلی هزاره سلطنت مسیح را به چیزی تبدیل کردند که ناتان هچ - تاریخدان - آن را هزاره سلطنت مسیح مدنی نامیده است. آنان اعتقاد پروتستانی هزاره سلطنت مسیح را به زبان ملی گرایی و استثناگرایی آمریکایی تبدیل کردند. مردم برگزیده - که آنان را ادواردز، قدیسین کلیساهای مستقل آمریکا می دانست - به شهروندان ایالات متحده جدید تبدیل شدند. هزاره سلطنت مسیح به دوره زمامداری هزارساله آزادی مذهبی و مدنی تبدیل شد و استبداد انگلیس و آئین کاتولیک دنیای قدیم دشمن شد. به این شکل، اعتقاد پروتستانی هزاره سلطنت مسیح به نیات آمریکایی ها نظم و معنا داد، اما این نیات اکنون اغلب با زبان سیاست بیان می شد نه دین.
بوش و سایر مقامات آمریکایی با اعلام اینکه ماموریتی توسط خداوند بر دوش آمریکاییان قرار گرفته است این چارچوب را به گونه ای تعریف کرده اند که آشکارا زبان مذهبی دارد
دوم اینکه آمریکایی ها با ذهنیت مذهبی به این اهداف و موانعی که سر راه تحقق آنها وجود دارد، پرداختند. ویگی این ذهنیت، دیدگاهی آخرالزمانی است که بر اعتقاد پروتستانی هزاره سلطنت مسیح در قرن هفدهم حاکم بود. نزاع های دنیوی به سطح منازعات بین بهشت و جهنم، خداوند و شیطان و خیر و شر ارتقا یافت. مثلا در سال 1777 آبراهام کتلتاس، کشیشی در ارتش انقلابی، اعلام کرد آنچه در جنگ در خطر قرار دارد، آرمان امانت در برابر اشتباه و خطا، آرمان حقانیت در برابر بی عدالتی، آرمان سرکوب شدگان در برابر سرکوبگر و آرمان دین خالص و پاک در برابر تعصب، خرافه و اختراعات انسان است... به طور خلاصه آرمان بهشت علیه جهنم، یعنی آرمان آفریدگار مهربان کیهان علیه شاهزاده تاریکی و نابودکننده نسل بشر. بر اساس این دیدگاه آخرالزمانی، این منازعات نه با تغییر تدریجی یا ظریف، بلکه از طریق دگرگونی عظیم و فاجعه بار فیصله خواهد یافت. با شکست انگلیس یا گرفتن تگزاس از مکزیک یا بیرون راندن سرخپوستان از بلک هیلز یا شکست امپراتوری آلمان و سپس هیتلر یا حتی بیرون راندن صدام حسین از کویت، ایالات متحده نه فقط فراغت موقتی از منازعات دیگر پیدا می کند، بلکه پیروزی تمدن، نظم نوین جهانی و پایان جنگ را سبب می شود. جنگ جهانی اول، جنگی برای پایان تمام جنگ ها بود و جنگ سرد، آرماگدون.
این نوع ذهنیت مذهبی می تواند اهتمام به هدفی دشوار را برانگیزد و مسلما در جنگ جهانی دوم و جنگ سرد چنین کاری صورت گرفت، اما این ذهنیت می تواند با روش تجربی که برای ارزیابی واقعیت به کار می رود، ناسازگار باشد. روش تجربی با تعیین ابزار و اهدف چنین ارزیابی را امکانپذیرمی کند. این ذهنیت آخرالزمانی به سمت دوپارگی های مطلق و تغییر انقلابی گرایش دارد نه تغییر تکاملی. به علاوه، بررسی پیچیده تفاوت ها و تشابهات به نفع شتابزدگی برای کلی گویی و قطب بندی های ساده کنار گذاشته می شود. در این ذهنیت، حل و فصل سریع منازعات از طریق رخدادی مانند آرماگدون پیگیری و از تعویق و تعدیل اهداف غایی پرهیز می شود.
سایر ملل از جمله انگلیس دوره ملکه ویکتوریا، روسیه عصر شوروی و آلمان نازی چنین امیدهای مشابه مربوط به هزاره سلطنت مسیح را که اکنون آمریکا داعیه دار آن است داشتند، هرچند که یکسان نبود، اما ذهنیت آخرالزمانی مشابهی را از خود نشان دادند. (همان طور که ارنست تاوسون - تاریخدان -گفت: نظریه مارکسیستی تاریخ، خود محصول تفکر پروتستانی هزاره سلطنت مسیح بود.) اما رویاهای مربوط به هزاره سلطنت مسیح در این ملل بر اثر برخورد با صخره های تاریخ از بین رفت، در حالی که ایالات متحده در خلال چند قرن رشد تقریبا مدام در مقام یک قدرت جهانی، همچنان شور اعتقادات اولیه خود را حفظ کرده است.
تئودور روزولت، هنری کابوت لاج و سایر دولتمردان و روشنفکران آمریکایی خواهان آن شدند که آمریکا با تبدیل شدن به یک قدرت امپراتوری، در پی دگرگونی جهان برآید
راهبرد تغییریافته
در حالی که آمریکایی ها امید خود را برای دگرگونی جهان حفظ کرده اند، گهگاه راهبرد خود را به این منظور تغییر داده اند. از زمان بنیانگذاری این کشور تا سالهای دهه 1890، بیشتر سیاستگذاران آمریکایی معتقد بودند بهترین ابزار ایالات متحده برای دگرگونی جهان از طریق الگودهی بود - با ایجاد آنچه جان وینتراپ شهری بر فراز تپه خواند که همه ملل بتوانند به آن تاسی کنند. در سال 1821، جان کوئیسنی آدامز که وزیر خارجه جیمز مونروئه بود، تقاضا برای دخالت ایالات متحده به نفع انقلابیون یونان را رد کرد. آدامز مداخله در کشورهای خارجی را برای یافتن و نابود کردن هیولاها نمی پذیرفت و در عوض بر این اعتقاد پا می فشرد که ایالات متحده باید کلیت این آرمان را با حالت صدای خود و همدردی پرمهر الگوی خود بستاید.
اما در طول دو دهه پایانی قرن نوزدهم که انگلیس، فرانسه، آلمان، روسیه و اپن شروع به تقسیم جهان به مستعمران کردند، تئودور روزولت، هنری کابوت لاج و سایر دولتمردان و روشنفکران برجسته خواهان آن شدند که آمریکا با تبدیل شدن به یک قدرت امپراتوری، در پی دگرگونی جهان برآید، یعنی نه صرفا با ایجاد یک جمهوری نمونه در اروپا بلکه از طریق آنچه روزولت تسلط بر جهان خواند. پس از آنکه آمریکا، اسپانیا را از کارائیب و اقیانوس آرام بیرون راند، دولت مک کینلی که متاثر از افکار این گروه بود، تصمیم گرفت فیلیپین و سایر مستعمرات اسپانیا را ضمیمه خاک خود کند تا به قول مک کینلی فیلیپنی ها را آموزش دهد و آنان را متمدن، متعالی و مسیحی کند.
این تجربه در امپریالیسم نافرجام از کار درآمد. انضمام فیلیپین به جنگی انجامید که جان 4 هزار آمریکایی و بیش از 200 هزار فیلیپینی را گرفت. تئودور روزولت در دومین دوره ریاست جمهوری خود از این راهبرد امپراتوری دست برداشت و در عوض کوشید آمریکا را در مقام میانجی بین قدرت های امپراتوری که به طور فزاینده ای با هم می جنگیدند، قرار دهد.
وودرو ویلسون در ابتدا از مدافعان امپریالیسم (امپراتوری) آمریکا بود، اما مداخله ناموفق وی در مکزیک در سال 1914 به نوعی وی را تهذیب کرد و باعث شد وی تا آغاز جنگ در اروپا، راهبرد جدیدی برای دگرگونی جهان تدوین کند. مداخله ویلسون در مکزیک واکنش ملی گرایانه مردم این کشور را در پی داشت. هدف راهبرد جدید ویلسون ایمن کردن جهان برای دموکراسی از طریق برچیدن نظام امپراتوری بود که ویلسون آن را عامل جنگ می دانست. این کار شامل رفع انگیزه های منازعه بین کشورهای پیشرفته و تشویق  کننده مستعمرات سابق به خودگردانی بود. ویلسون معتقد نبود آمریکا بتواند به تنهایی این کار را انجام دهد، بلکه معتقد بود این کار با همکاری با سایر ملل در سازمان های بین المللی امکانپذیر است. مخالفت در داخل و خارج باعث شکست ویلسون شد، اما رویکرد کلی وی را روسای جمهور بعدی از فرانکلین روزولت تا بیل کلینتون اتخاذ کردند. این روسای جمهور ضمن حفظ دفاع از خود آمریکا، تلاش برای دگرگونی جهانی را از طریق سازمان های بین المللی و منطقه ای تحت راهبری آمریکا انجام دادند، از جمله سازمان ملل، صندوق بین المللی پول، بانک جهانی، سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) و سازمان تجارت جهانی.
آنچه موفق ترین روسای جمهور و دیپلمات های آمریکا را از سایرین متمایز می کند، توانایی آنان برای پیگیری اهداف این چارچوب ضمن حفظ نگاهی واقع بینانه - غیر آخرالزمانی - به ابزار و اهداف و ظرفیت ها بوده است. در اوایل دهه 1790، برخی آمریکایی ها رویای انقلاب در جهان را از طریق حمایت از فرانسوی ها در سر داشتند. جورج واشنگتن در سخنرانی وداع خود در سال 1796 هشدار داد آمریکا که قدرتی کوچک وحاشیه ای بود، نباید در منازعه اروپا از کشوری جانبداری کند. وی در مورد شکل گیری دشمنی های ریشه دار دائمی علیه برخی ملل و دلبستگی شورانگیز به سایرین هشدار داد. استدلال واشنگتن حمایت از آنچه بعدا انزواگرایی نام گرفت نبود، بلکه بنا نهادن اهداف غایی آمریکا در ارزیابی واقع بینانه از قدرت و تهدیدهای خارجی نسبت به خود بود.
در طول جنگ جهانی اول، ویلسون در برابر این درک عمومی که بلندپروازی آلمان تنها عامل جنگ بود، مقاومت کرد. در جنگ جهانی دوم، فرانکلین روزولت طرح های مربوط به تجزیه و صنعت زدایی آلمان را پس از جنگ رد کرد. این طرح ها مبتنی بر این بود که آلمانی ها ذاتا شر هستند. در سال 1963، جان اف کندی فراتر از نزاع طولانی گرگ و میش جنگ سرد را نگریست و از انعقاد پیمان منع آزمایش هسته ای با اتحاد شوروی حمایت کرد. در سال 1971، ریچارد نیکسون از فعالیت های سابق خود برای زشت جلوه دادن چین سرخ دست برداشت و در پی عادی سازی رابطه با چین برآمد و در سال 1977، رونالد ریگان موافقتنامه کنترل تسهیلات با کشوری امضا کرد که زمانی آن را کانون امپراتوری شر خوانده بود.
با این حال در مواقع دیگر مقامات آمریکایی مجذوب ذهنیت مذهبی شده اند که یادگار تفکر پروتستانی هزاره سلطنت مسیح است. در اواخر دهه 1890، تئودور روزولت و سایر امپراتوری خواهان نادیده گرفتن شواهد بسیار در مورد اختلاف، ابراز داشتند که مسابقه برای تقسیم مستعمرات به ایجاد دنیای صلح آمیز و مرفه تری انجامیده است. با وجودی که وودرو ویلسون دیدگاهی واقع بینانه نسبت به جنگ جهانی اول داشت، دیدگاه وی در مورد نوع سازمان های بین المللی که می شد پس از جنگ تاسیس کرد و اهدافی که آنها می توانستند محقق کنند، تماما غیرواقع بینانه بود. دیدگاه وی در این زمینه ملهم از تفکر پروتستانی هزاره سلطنت مسیح بود. در انگلیس و در آستانه کنفرانس صلح ورسای، ویلسون گفت: همان طور که این جنگ کشور ما را به طور موقت و برای یکپارچه کردن نیروی فیزیکی، گرد هم آورده بود، اکنون نیروی اخلاقی ما در یک جا گرد خواهد آمد که غیر قابل مقاومت خواهد بود.
در طول جنگ سرد، بسیاری از مقامات آمریکا تن به این دیدگاه دادند که اتحاد شوروی مرکز اهریمنی توطئه جهانی به هم پیوسته ای است که نه فقط اروپا بلکه شهرهای آمریکا مانند فی نیکس و سان دیه گو را تهدید می کرد. این بیم غلو شده نه فقط باعث به اصطلاح هراس سرخ در داخل آمریکا شد، بلکه سبب شد سیاستگذاران تنش های بین چین و شوروی را به مدت دست کم یک دهه نادیده بگیرند و به عنصر نیرومند ملی گرایی در جنبش های کمونیستی در ویتنام و آمریکای لاتین بی توجهی کنند.
واقعیت مخدوش بوش
جورج دبلیو بوش از نظر پایبندی به تفکر پروتستانی هزاره سلطنت فرقی با اسلاف خود نکرده است. نقش بی نظیر بوش ملت اجتناب ناپذیر کلینتون بود. وعده بوش برای گسترش آزادی همان پایبندی کلینتون به تماس و گسترش دموکراتیک بود، اما در اعمال این چارچوب در عرصه رخدادها، بوش راهبرد ویلسونی را که پدرش و کلینتون در پیش گرفته بودند، زیر پا گذاشت. به همکاری با سازمان های بین المللی - چه برای حفظ محیط زیست، پیگیری جنایات جنگی یا آغاز جنگ - روی خوش نشان نداد، مگر صرفا براساس مورد و تحت کنترل آمریکا. راهبرد وی برپایه آنچه بود که طرفدارانش نگاه تک قطبی به جهان خواندند.
بوش اجازه داد این چارچوب و ذهنیت همراه آن بر نگرش وی به واقعیت تاثیر گذارد. یک مورد در این زمینه تصمیم به تهاجم و اشغال عراق بود. بی تردید علل زیادی وجود داشت که چرا دولت بوش نهایتا تصمیم گرفت این کار را بکند، اما عواملی در این تصمیم گیری وجود داشت که حاکی از آن بود که ذهنیت آخرالزمانی نگرش این دولت را نسبت به واقعیت مخدوش کرده است. اعضای دولت دائما از صدام حسین به عنوان شر یاد می کردند.
وجود ذهنیت آخرالزمانی در این اعتقاد دولت آمریکا روشن بود که تهاجم به عراق یک رشته واکنش را آغاز خواهد کرد که کل خاورمیانه را دگرگون خواهد کرد. مقامات دولت آمریکا گفتند این اقدام به تشکیل حکومت های دموکراتیک در سوریه، ایران! و عربستان سعودی، حاشیه نشینی پیکارجویان فلسطینی و پایان کار اوپک خواهد انجامید. دیک چنی، معاون رئیس جمهوری در سخنرانی در شهر نشویل در آگوست 2002 گفت در نتیجه برکناری صدام، افراطیون منطقه باید در راهبرد جهادی خود تجدیدنظر کنند و میانه روها در سراسر منطقه دلگرم خواهند شد.
چنین چیزی مسلما می تواند رخ دهد، اما پس از برکناری صدام اتفاق نیفتاد. البته سخنان چنی برای مصرف عمومی بود، اما مقامات دیگر از جمله پل ولفووتیز، قائم مقام (سابق) وزیر دفاع به طور خصوصی در دیدار با کارشناسان و روزنامه نگاران چنین جملاتی را بر زبان رانده بودند.
البته می توان این اشتباهات در قضاوت را به عواملی غیر از میراث آمریکایی هزاره سلطنت مسیح نسبت داد. مقامات دولت همواره به دلایلی کاملا پیش پاافتاده اشتباه می کنند، اما خطاهای دولت بوش الگویی است که در سراسر تاریخ آمریکا دیده می شود. از زمان جنگ با سرخپوستان تا جنگ با مکزیک در سال 1846 تا جنگ فیلیپین در سال 1899 تا جنگ ویتنام در سالهای دهه 1960 و تا قبل از جنگ عراق، آمریکاییان به خطا می پنداشتند در مقام عوامل دگرگونی سیاسی از آنان استقبال می شود. این عقاید بازتاب نه فقط خطا و نادانی بلکه عدم بصیرتی است که ذهنیت مبتنی بر تفکر هزاره سلطنت مسیح گهگاه تشویق می کند.
برخی منتقدان بخصوص در خارج از آمریکا اشتباهات دولت این کشور را به گردن تاثیر پروتستان های انجیلی می اندازند که راست مسیحی را تشکیل می دهند. راست مسیحی مسلما بر حزب جمهوریخواه و بخشهایی مشخص از سیاست خارجی تاثیر گذاشته است. آنان به نفع تشکیل اسرائیل بزرگ - اعتقادی که ناشی از قرائت مکاشفات یوحناست - و علیه آزار مسیحیان در آسیا و آفریقا فعالیت می کنند، اما دیدگاه کلی آنان نسبت به جهان مبین گونه ای از تفکر پروتستانی هزاره سلطنت مسیح است که تاکید می کند مسیحیان باید پیش از آخرالزمان درصدد کسب رستگاری برآیند.
پی نوشت ها در دفتر مجله موجود است.
همشهری - اردیبهشت ۱۳۸۴ . ویژه نامه ماه . شماره پنجم

¤ نویسنده:منتظر

خانه
مدیریت وبلاگ
شناسنامه
پست الکترونیک


کل بازدیدها:24470


بازدیدامروز:6

 RSS 
 
لوگوی دوستان من


درباره من
تاثیر مذهب بر سیاست خارجی آمریکا - روزنامه اینترنتی عصرظهور

لوگوی وبلاگ
تاثیر مذهب بر سیاست خارجی آمریکا - روزنامه اینترنتی عصرظهور

اشتراک در خبرنامه
 

جستجو


بایگانی شده ها
خرداد84

طراحی قالب: رفوزه